میخوونه

ارام بیا تو و سکوت کن تا صدای فریاد های بی صدایم را بشنوی!

میخوونه

ارام بیا تو و سکوت کن تا صدای فریاد های بی صدایم را بشنوی!

کاش ای کاش هایم اینقدر زیاد نبود...

ای کاش حریم قصه هایم تو بودی،ای کاش از خیال تا واقعیت این همه فاصله نبود،ای کاش بی تو فردایی نبود،ای کاش ویرگول بودم تا هنگام رسیدن به من مکثی می کردی،ای کاش می توانستیم نگذاریم که بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند،ای کاش می توانستیم راز گل سرخ را درک کنیم،گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم،ای کاش می شد که بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام و نخوانیم کتابی که در ان باد نمی اید و کتابی که در ان پوست شبنم تر نیست،کاش نمی گفتیم که شب چیز بدیست،کاش روی قانون چمن پا نمی گذاشتیم،ای کاش همه می گذاشتیم که احساس هوایی بخورد،کاش همه دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم،کاش می امدیم و اسمان را می نشاندیم میان دو هجای هستی،کاش بار دانش را از دوش پرستو به زمین میگذاشتیم،کاش تمام نا تمام من فقط با تو تمام می شد،کاش عقیده عقده خوانده نمی شد،کاش ای کاش هایم هنوز ارزو  باشد و افسوس نشده باشد،کاش تو افسانه بودی..اماتو افسانه نیستی اما به زودی مرا به افسانه ها پیوند می زنی....

باران من...

گفتم چتر را بردارم شاید باران ببارد ؟ گفتی نه فقط کمی قدم میزنیم! گفتم بعد از این همه سال امدی فقط کمی قدم بزنیم؟!گفتی پس چه؟ گفتم می خواهم تمام خیابان ها را بدویم...کوچه ها ، خیابان ها ، تیرها ،چراغ ها... گفتی برویم. گفتم پس چتر بردارم شاید باران ببارد گفتی نه ، خیال که خیس نمی شود....

رندان

با جمله ی رندان جهان هم کیشم خیام ترانه های پرتشویشم انگار شراب از آسمان می بارد وقتی که به چشمان تو می اندیشم

...

بله عزیزان

یک جرعه می ز ملک کاووس به است

از تخت قباد ملکت طوس به است


هر ناله که رندی به سحر گاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است (خیام)

...........................................................................................

می شنوم...

من صدای صاف باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی را می شنوم ، مثل یک گلدان صدای روییدن گل را می شنوم ، من صدای ورزش ماده را می شنوم ، من صدای پاک پوست انداختن عشق را می شنوم ، من صدای حسرت با هم بودن را می شنوم ، من صدای عشق را می شنوم که می گوید مرا دریاب ، من صدای حرف قاصدک را می شنوم ، من صدای پای خواهش را می شنوم ، من صدای ریاضی حیات را می شنوم ، من خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام ، من صدای ظلمت را وقتی از برگ می ریزد می شنوم  و صدای عطسه ی اب با هر رخنه سنگ  و صدای چکچک چلچله از سقف بهار  و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت  وصدای متراکم شدن ذوق  وصدای ترک خوردن خود داری روح  وصدای پای قانونی خون در رگ  وصدای ضربان سحر   وصدای باران را روی پلک تر عشق  وصدای موسیقی غمناک بلوغ  وصدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب و پاره پاره شدن کاغذ زیبایی ، پر و خالی شدن کاسه ی غر بت از باد
من به اغاز زمین نزدیکم...

حال من...

حالم خراب است دنبال کلمه ای می گردم بین می خواهم و نمی خواهم می شود و نمی شود بله و نه...

ای کاش دقیقه ای ساعتی ثانیه ای وقتی قبل از ان وقتی که امدی می امدی حال من و تو میا ن خوب و بد است

ای کاش می امدی ...  غروب مثل رگی خونی سرخ شده وهنوز تو نیامدی  ستاره ها ی شب را می شمرم تا تو بیایی  چشم به طلوع می دوزم تا با طلوع تو نیز بیایی ، روز غمناکم

را با فکر تو سپری می کنم ،  کاش از غروب زودتر می امدی ، ای وجو دم ای همه وجودم

غروب بی تو مرگ روزهاست نه پایان امروز...