ای کاش حریم قصه هایم تو بودی،ای کاش از خیال تا واقعیت این همه فاصله نبود،ای کاش بی تو فردایی نبود،ای کاش ویرگول بودم تا هنگام رسیدن به من مکثی می کردی،ای کاش می توانستیم نگذاریم که بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند،ای کاش می توانستیم راز گل سرخ را درک کنیم،گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم،ای کاش می شد که بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام و نخوانیم کتابی که در ان باد نمی اید و کتابی که در ان پوست شبنم تر نیست،کاش نمی گفتیم که شب چیز بدیست،کاش روی قانون چمن پا نمی گذاشتیم،ای کاش همه می گذاشتیم که احساس هوایی بخورد،کاش همه دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم،کاش می امدیم و اسمان را می نشاندیم میان دو هجای هستی،کاش بار دانش را از دوش پرستو به زمین میگذاشتیم،کاش تمام نا تمام من فقط با تو تمام می شد،کاش عقیده عقده خوانده نمی شد،کاش ای کاش هایم هنوز ارزو باشد و افسوس نشده باشد،کاش تو افسانه بودی..اماتو افسانه نیستی اما به زودی مرا به افسانه ها پیوند می زنی....
گفتم چتر را بردارم شاید باران ببارد ؟ گفتی نه فقط کمی قدم میزنیم! گفتم بعد از این همه سال امدی فقط کمی قدم بزنیم؟!گفتی پس چه؟ گفتم می خواهم تمام خیابان ها را بدویم...کوچه ها ، خیابان ها ، تیرها ،چراغ ها... گفتی برویم. گفتم پس چتر بردارم شاید باران ببارد گفتی نه ، خیال که خیس نمی شود....
با جمله ی رندان جهان هم کیشم خیام ترانه های پرتشویشم انگار شراب از آسمان می بارد وقتی که به چشمان تو می اندیشم
...
بله عزیزان
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحر گاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است (خیام)
...........................................................................................