-
من همینم و بس...
شنبه 7 مردادماه سال 1391 15:40
من نه عاشق هستم ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد من نه عاشق هستم و نه دلداده به گیسوی بلند ونه آلوده به افکار پلید... من به دنــــــــــــــــــــــــبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگیم میفهمد... من همین هستم و بس...
-
خدایا...فقط خودت جواب بده...
شنبه 7 مردادماه سال 1391 15:37
خدایا: کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟ مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟ من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف...
-
خدایم لا به لای طوفان بود...
شنبه 7 مردادماه سال 1391 15:23
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت :نه !هرگز... همسری ام را سزاوار نیستی..تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد . تو همانی که بر کشتی سوار نشدی.خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را... به پدرت پشت کردی به پیمان وپیامش نیز... غرورت ،غرقت کرد .دیدی که نه شنا ب کارت آمد و نه بلندی کوهها! پسر نوح...
-
من ایرانیم...
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 11:05
من ایرانیم... من از نسل سلمان پارسی ام...و زاده کوروش کبیر... من با یک قوم با ملت مشکل ندارم ...با جهل میانه ام خوب نیست... ازاعراب متنفر نیستم...از جهلشان در جهالت اولیه بیزارم... نه از خودشان... از جاهلان مانده در جهل... من قوم برتر نیستم...همه ما انسانیم...از یک نوع... برتری در یک نوع معنا ندارد...
-
منشور کوروش کبیر
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 11:02
The First Declaration Of Human Rights اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم : که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و...
-
دانستنی های کورش کبیر و داریوش بزرگ
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 12:32
ـ آیا میدانید : ۲۹ اکتبر روز جهانی کوروش بزرگ است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟ ـ آیا میدانید : چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند. ـ آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس...
-
باز باران با...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 20:45
باز هم باران و باز هم با ترانه... اما این بار ترانه اش برای تو و اشک هایش برای من... وقتی هیچ ترانه ای جای خالی ات را پر نمی کند دیگر زیباترین ترانه ها هم برای من هیچ صدایی ندارند پس بگذار باران با اشک هایش برای من ببارد و تمام ترانه هایش برای تو...
-
این رو از دست ندید
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 15:38
-
اهل زمین نبود،نمازش شکسته بود...
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 12:05
برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود بر سنگ قبرم بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود
-
گل مریم...
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 19:45
به خوبی به یاد می آورم آن روز بارانی را... آن روز که بسان روزهای گذشته با همان چتر آبی رنگت در میان باران می دویدی...ومن همانند گذشته تو را از پنجره ی غبار گرفته می نگریستم.... ولی آن روز، روزی متفاوت بود.... تو آن روز همانند دیروز از دیدگان من دور نشدی...تو به طرف من می دویدی..... با ناباوری از پنجره فاصله گرفتم...که...
-
تو...من...
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 16:11
تو چه ساده ای و من ، چه سخت تو پرنده ای و من ، درخت. آسمان همیشه مال توست ابر، زیر بال توست من ، ولی همیشه گیر کرده ام. تو به موقع می رسی و من، سال هاست دیر کرده ام. خوش به حال تو که می پری! راستی چرا دوست قدیمی ات درخت را با خودت نمی بری؟ فکر می کنم توی آسمان جا برای یک درخت هست. هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را روی ما...
-
نمیدانم...
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 18:50
گنجشک ها آنقدر شبیه همند که نمیدانم چطور همدیگر را می شناسند و نمیدانم چقدر شبیه من هست که تو دیگر من را نمی شناسی...!
-
مرا باورکن...این گونه...
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 18:25
مرا این گونه باور کن... کمی تنها ، کمی خسته کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته؟؟؟ نمیدانم مرا آیا گناهی هست؟؟؟ که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست... مرا این گونه باور کن... کمی تنها ... کمی خسته...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 15:45
انقدر فریادهایم را سکوت کرده ام که اگر به چشمانم نگاه کنی کر می شوی.......
-
داستان یک دختر...
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 20:28
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به...
-
داستان داداشی...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 22:34
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری ب ود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم ک ه عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت: متشکرم. میخوام بهش بگم ، میخوام...
-
مصاحبه علی رضا با بازجو...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 21:06
سلام -سلام اسمت چیه ؟ -علیرضا چند سالته ؟ -دیگه شدم 20 نام مستعار ؟ -H.r.s جرمت چیه ؟ -وبلاگ نویسی انگیزت چی بود از اینکه وبلاگ نویس شدی ؟ -رفیق نا باب چند وقته تو کاره وبلاگ نویسی هستی ؟ -خیلی وقته ٬ ولی از موقعی که یه پایگاه پیدا کردم ٬ کارم رو گسترش دادم پایگاه ؟ -آره پس شریک جرمم داری؟ کیه ؟ -آره ٬ دارم اسمش...
-
دل من...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 17:46
دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت پاشنه کفش فرارو ورکشید آستین همت و بالا زد و رفت یه دفعه بچه شدو تنگ غروب سنگ تو شیشه فردا زدو رفت کاغذ گذشته ها رو پاره کرد نامه فرداها رو تا زد و رفت طفلکی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوا زد و رفت زنده ها خیلی براش کهنه بودن خودشو تو مرده ها جا زد و رفت...
-
یکی بود ؛یکی...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 16:26
عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود ! یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود … برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمی گنجد؟ و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست...
-
تنهاترین تنها...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 14:48
خوشا به حال هر کس که مثل من نیست , اینچنین سر گشته و پریشان ,اینچنین خمیده ازغم دوران . خوشا به حال عاشق که به یاد معشوق اشک می ریزد . خوشا به حال معشوق که در فکر ناز فروشی و غمزه نمایی است. خوشا به حال عارف که با یاد خدا آرام می گیرد. خوشا به حال شاعر که حرفهای نهفته در دل را بر روی کاغذ زمزمه می کند. گمشده در جنگلی...
-
داستان عاشقانه پیانو...
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 14:42
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو . صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد . روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت . مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد . هیچ کس اونو نمی دید . همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن. همه...
-
یاد ان روزی که بودی...(داستان عاشقانه بسیار زیبا حتما بخونید...)
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 14:12
صدای تارش دلنشین بود و آوای زندگی را در گوش می نواخت. وقتی مضراب را میان پنجه های هنرمندش می گرفت، لحظاتی چشمانش را فرو می بست و انگار در دنیایی دیگر غرق است. و بعد تار را چنان به قلبش می چسباند که گویی عزیزترین موجود و وابسته اش را در آغوش گرفته. سپس بی اختیار می شد و فارغ از همه ی دنیا، ناله ی تارش را بلند می کرد.در...
-
جملاتی بسیار زیبا از صادق هدایت
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 22:59
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید . نزد بهترین و قشنگ ترین و باهوش ترین انسان, همیشه نقص دیده می شود . حق به جانب آنهایی است که می گویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است . چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند . آنها به من می خندند ، نمی دانند که من بیشتر به آنها می خندم . کسانی که دست از جان شسته اند و از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 15:07
-
زندگی با بعد نگاه سهراب سپهری
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 11:28
زندگی رسم خوش ایندی است زندگی بال و پری دارد اندازه عشق پرشی دارد اندازه مرگ زندگی چیزی نیست که لب تاقچه عادت از یاد من و تو برو جذبه دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی حس عجیبیست که یک مرغ مهاجر دارد زندگی رسم خوش ایندی است زندگی بال و پری دارد اندازه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 21:53
-
نوشته ای از صادق هدایت
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 19:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شاید از آنجایی که همه ی روابط من با دنیای زنده ها بریده شده، یادگارهای گذشته جلوم نقش می بندد.گذشته، آینده، ساعت، روز، ماه و سال همه برایم یکسان است.مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیز دیگری نیست، فقط برای مردمان معمولی، برای رجاله ها، رجاله ی با تشدید، همین...
-
زندگی>مرگ
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 15:55
می توان برخود گوارا کرد مرگ تلخ را زندگی را بر خود هموار کردن مشکل است زندگی+مرگ Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم...
-
گفتی ولی...
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 15:39
سهراب گفتی چشم ها را باید شست ؛ شستم ولی... گفتی جور دیگر باید ؛ دی دم ولی... گفتی زیر باران باید رفت ؛ رفتم ولی... ولی او نه نه چشمان شسته ام را دید ونه نگاه تازه ام را ... تنها زیر باران نیش خندی زد و گفت : دیوانه باران ندیده...
-
گم گشته...
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 15:29
از جنون این عالم بیگانه را گم کردهام آسمان سیرم، زمین خانه را گم کردهام نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر دل مرا و من دل دیوانه را گم کردهام چون سلیمانم که از کف دادهام تاج و نگین تا ز مستی شیشه و پیمانه را گم کردهام از من بیعاقبت، آغاز هستی را مپرس کز گرانخوابی سر افسانه را گم کردهام طفل میگرید چون راه...