من صدای صاف باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی را می شنوم ، مثل یک گلدان صدای روییدن گل را می شنوم ، من صدای ورزش ماده را می شنوم ، من صدای پاک پوست انداختن عشق را می شنوم ، من صدای حسرت با هم بودن را می شنوم ، من صدای عشق را می شنوم که می گوید مرا دریاب ، من صدای حرف قاصدک را می شنوم ، من صدای پای خواهش را می شنوم ، من صدای ریاضی حیات را می شنوم ، من خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام ، من صدای ظلمت را وقتی از برگ می ریزد می شنوم و صدای عطسه ی اب با هر رخنه سنگ و صدای چکچک چلچله از سقف بهار و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت وصدای متراکم شدن ذوق وصدای ترک خوردن خود داری روح وصدای پای قانونی خون در رگ وصدای ضربان سحر وصدای باران را روی پلک تر عشق وصدای موسیقی غمناک بلوغ وصدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب و پاره پاره شدن کاغذ زیبایی ، پر و خالی شدن کاسه ی غر بت از باد من به اغاز زمین نزدیکم...
آفره دخت
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ
دوست دارم صدای خدا را در رگ های قلم ونبض کلماتت بشنوم