شاید از آنجایی که همه ی روابط من با دنیای زنده ها بریده شده، یادگارهای گذشته جلوم نقش می بندد.گذشته، آینده، ساعت، روز، ماه و سال همه برایم یکسان است.مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیز دیگری نیست، فقط برای مردمان معمولی، برای رجاله ها، رجاله ی با تشدید، همین لغت را می جستم، برای رجاله ها که زندگی آنها موسوم و حد معینی دارد، مثل فصلهای سال و در منطقه ی معتدل زندگی واقع شده است، صدق می کند.ولی زندگی من همه اش یک فصل و یک حالت داشته، مثل این است که در یک منطقه سردسیر و در تاریکی جاودانی گذشته است، در صورتی که میان تنم همیشه یک شعله می سوزد و مرا مثل شمع آب می کند ...
(صادق هدایت)