میخوونه

ارام بیا تو و سکوت کن تا صدای فریاد های بی صدایم را بشنوی!

میخوونه

ارام بیا تو و سکوت کن تا صدای فریاد های بی صدایم را بشنوی!

من همینم و بس...

من نه عاشق هستم  ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

         من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد

من نه عاشق هستم و نه دلداده به گیسوی بلند

         ونه آلوده به افکار پلید...

من به دنــــــــــــــــــــــــبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگیم میفهمد...

                 من همین هستم و بس...

خدایا...فقط خودت جواب بده...

خدایا:

کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟


مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟


من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها

 کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما‌

«فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است،

 و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند

 و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر

غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که

 بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان

 که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت

 و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به

ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.


خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی

که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان

علی را یافته اند؟؟


و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و

عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی

میکنم )، سنی است؟


و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه

قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟


و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان،

نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از

عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر

است؟


خدایا:
به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟


آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناختن مسمّی ها؟

خدایم لا به لای طوفان بود...


پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت :نه !هرگز...

همسری ام را سزاوار نیستی..تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد .

تو همانی که بر کشتی سوار نشدی.خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را...

به پدرت پشت کردی به پیمان وپیامش نیز...

غرورت ،غرقت کرد .دیدی که نه شنا ب کارت آمد و نه بلندی کوهها!

پسر نوح گفت: اما آنکه غرق میشود ، خدا را خالصانه تر صدا میزند، تا آنکه بر کشتی سوار است.

من خدایم را لابه لای توفان یافتم..در دل مرگ وسهمگینی سیل.

دختر هابیل گفت:ایمان ، پیش از واقعه بکار می آید 

در آن هول و هراسی که توگرفتار شدی،هرکفری بدل به ایمان میشود

آنچه تو به آن رسیدی ایمان به اختیار نبود،پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.

پسر نوح گفت:آنها که بر کشتی سوارند، امتند..و خدایی کج دار و مریض دارند

که به بادی ممکن است از دستشان برود.من اما آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با 

چشمان بسته نیز میبینمش و با دستان بسته نیز لمسش میکنم.

خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آن را از کفم  نمیبرد../..

دختر هابیل گفت:باری، تو سرکشی کردی و گناه کاری .گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.

پسر نوح خندید و خندید وخندید و گفت:شاید آنکه جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد.

شاید آن خدا که مجال سرکشی داد ، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!

دختر هابیل سکوت کرد وگفت:شایدپرهیزگاری من به ترس و تردید آغشته باشد اما نام عصیان تو دلیری نبود...!

دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر،مجال آزمون و خطا این همه نیست.

پسر نوح گفت:به این درخت نگاه کن .به شاخه هایش،پیش از آنکه دست های درخت به نور برسند ،

 پاهایش تاریکی را تجربه کردند. 

گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی باید برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.

من این گونه به خدا رسیدم.راه من اما راه خوبی نیست ..راه تو زیباتر است.راه تو مطمئن تر...دختر هابیل!

پسر نوح این را گفت و رفت.

دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد وسالهاست که منتظر است

وسالهاست که با خود میگوید:

{آیا همسری اش را سزاوار بودم؟؟؟؟؟؟؟}


من ایرانیم...

من ایرانیم...

من از نسل سلمان پارسی ام...و زاده کوروش کبیر...

من با یک قوم با ملت مشکل ندارم ...با جهل میانه ام خوب نیست...

ازاعراب متنفر نیستم...از جهلشان در جهالت اولیه بیزارم...نه از خودشان...

از جاهلان مانده در جهل...

من قوم برتر نیستم...همه ما انسانیم...از یک نوع...برتری در یک نوع معنا ندارد...

منشور کوروش کبیر


The First Declaration Of Human Rights

اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .